عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست…
این روزهـا… تـــــ ــــــــه فنجـــانهــ ـــا … دنبال کمی صداقــ ــــــــ ــــــــت میگردم کیکهای نیم خورده را زیرو رو میکنم شاید کمی مهــ ـربانی درش مانده باشد! این روزها شمعــــــ ـــــــــ ـــــــــها هم… نـــ ـــــور ندارند! و مــ ــــــن تنهــ ــا… روی آخرین صندلیه کافه… میان دود سیگارم غرق میشوم… غرق آرامشـــ ـــــــی که نیــست
تعداد صفحات : 9
[cb:post_body1][cb:post_body2]
[cb:post_continue_link]
+ نوشته شده در [cb:post_create_date] ساعت [cb:post_create_time] توسط [cb:post_author_name] [cb:post_comment_text] [cb:post_comment_count] |
|